شعری از امام خمینی
گاهی آنقدر حالت وجد و سمای عارفانه برای عارفی گستره است که همه وجودش را فرا میگیرد و برای زنده ماندن چاره ای جز بیان این حالت نیست.
اما از آنجایی که این حالت قابل درک برای کسی نیست جز خواص، به بیان دنیایی در قالب شعر بیان میشود، همان کاری که حافط در اشعارش به رخ خلق میکشید.
این شعر از امام جز برای خواص قابل فهم نیست و میزان قرب به خدایی که که مطالع این شعر نهفته است هر انسانی را به وجد می آورد.
برای خود من جالب بود که بدانم حس و حال عارفی که غرق در خداست چگونه است، فکر میکنم این شعر پنجره ایست به حس و حال امام خمینی در عبادات خود:
امشب که در کنار منی ، خفته چون عروس
زنهار تا دریغ نداری کنار و بوس
ای شب ! بگیر تنگ به بر نوعروس ِ صبح
امشب که تنگ در بر من خفته این عروس
لب بر ندارم از لب ِ شیرین شکّرش
گر بانگ صبح بشنوم و گر غریو ِ کوس
یا رب ! ببند بر رخ خورشید ، راه صبح
در خواب کن مؤذن و در خاک کن خروس
یک امشبی که با منی از راه لطف و مهر
جبران شود بقیه عمر ، ار بود فسوس
نا رندم ار بخواهم کاین شب سحر شود
باشد اگر به تخت سلیمانیام جلوس
هندی ! ز هند تا به سر کویت آمده است
کی دل دهد به شاهی شیراز و مُلک طوس